Friday, February 5, 2010

Sunday, January 31, 2010

به نام آنکه فکرت آموخت











..برای دوستمان آسمانی ، که بیگناه و بیگناه بود و هست
دختر 18 ساله ای که فقط برای آزادی اندیشه اش دستگیر شد ، دانشجویی که فقط بخاطره داشتن مچ بند س .ب .ز به زندان افتاد ، وبلاگ نویسی که با نوشتن دل نوشته هایش وبلاگش فیلتر شد و قلبش در زندان جسمش نتوانست آرام بماند ، کسی که به جرم های نکرده اسیر قاتلان اندیشه شد و اوست که امروز مرا با فریاد خاموشش بیدار کرد .و مادری که آه و اشک ، نان سفره ی هر شبش شده و پدری که هر روز و شب را به دنبال دخترکش می گردد تا بداند دخترکش چگونه و به چه جرم و چرا اسیر این دیوان گشت ؟
مدیر یکی از وبلاگ های سبزی که اخیرا فیلتر شده است ، و شاعری که شعرهایش دعوت نامه ی او برای مرگ آزادیش بوده
برادری که برای عفت و پاکدامنی خواهرش کابوس های شبانه او را آزار می دهد و فکرهایی که ای کاش من جای او بودم کابوس هر شبش گشته ...و خواهری که چشمان خیسش جای خالی خواهرش را هر زمان نظاره می کند و دوستانی که شاهد مرگ غرور و عزتش بودند
این است سرنوشت جوانی ما ، این است پاسخ فریاد آزادی تو خواهرم ، حبس تو تشویق این آزادیست
چه کس می تواند فراموش کند که چه شجاعانه ایستادی با تمام نوجوانی ات کلامت را گفتی و از حق نه تنها خودت بلکه همه دفاع کردی
نمی دانیم اکنون در چه حالی هستی ؟
نمی دانیم در چه اندیشه ای به سر می بری ؟
اما بدان که می دانیم و می شنویم فریاد خاموش تو را ، ندای عزیزم لحظه ها در اوج خود تمنا می کند آزادی ات را و بوسه میزند بر پاکی و شجاعتت که جاودانه بودی و جاودانه گشتی ، تاریخ همچون تو و یاران دگرت را فراموش نمی کند و فراموش نخواهی شد
در این هنگام که در حال نوشتن این سطورم بغض سنگینی گلویم را فرا گرفته و تنها سؤالی که ملکه ی ذهنم را به زیر تیغ اسارت می کشاند این است که به کدامین جرم ؟
آرام باش و پاینده می دانم دوامت بیش از آن است که رنج شکنجه و نعره های دشمن تو را بترساند ، می دانم شجاع تر از آنی که
شکست را بپذیری. تو همواره پیروزی و ما می دانیم که دوباره به میان ما خواهی برگشت ، نمی خواهم که روح سبزت به روح سبز دوستمان بپیوندد تنهایمان نگذار و اندکی صبر کن که دوباره با هم بسازیم و بخوانیم یار دبستانی من را
آخرین شعرت ، سوز نامه ای که سرشار از گریه های بی صدایت هست می نویسم و می گذارم همه بخوانند ناله های بی صدای تو را و این خود نیز اولین و آخرین پست من است تا بعد از آزادی تو ای یار دبستانی من ...!

واژه ها ، ای شعرها بر حال من کاری کنید
بـاز هـم در گـفـتـن دردم مـرا یـاری کـنـیـد
در بدر از جـسـتجو در راه شب ها مـانده ام
وصـف حـالم را بـه روی دفترم جاری کنید
در غـم تـنهایی و کـوچ پـرستـوهـا ی شـب
باز هم با چـشم غـمـبـارم کمی زاری کـنـیـد
وقـت لـغزیـدن بـه روی دفـتـر غـم پـرورم
از لـغـات شـاد هـم ابـراز بـیـزاری کــنـیــد
از هـمـیـشـه بـیـشـتر محـتـاج شـعر و گفتنم
پـس بـیـایـیـد و مـرا در غـصـه دلداری کنید
ازغم هجرت،تاسحرشب زنده داری می کنم
بـار دگـر بـیایید و همرهم شب بیداری کنید
بـعــد تـو یـاد تـو آتـش بـه وجـودم مـی زنـد
آسمانی را ! ز این داغ اندکی غمداری کنید
تقدیم به یارِ شهیدِ آسمانی